امروز روز صحبت از گلهاست، بنابراین توجه شما را به جملات گلانهی زیر جلب میکنم.
نیلوفر گلفروش گوژپشت میگوید: من دوست داشتم در تمام ساعات ِتمام روزها نگاهت کنم. امّا حرف که میزدیم چشمانم را مییدم. و تو دورتر میشدی.
همچنین میافزاید: به پشت میخوابیم. و اشکها به سرچشمه باز میگردند. باید به طریقی آبروداری کرد.
در ادامه یکی از حرفهایشان که مورد توجه مخاطب اصلی این نه ماه قرار گرفته را برایتان آماده کردهام: من احساس میکنم که هرچه از کنار تو دورتر میشوم، جهان غریبتر بهنظر میآید. برّهی گمشدهای را میمانم. صدای مبهم زنگوله در هوهوی باد به وحشتم میاندازد. مقصدی ندارم. و خانه را گم کردهام. به آدمهای اشتباهی برمیخورم و حرفهای اشتباهی میزنم.
دیوید هاکنی گفته که من هر روز توی آیپدم گل نقاشی میکنم و میفرستم برای دوستهایم. اینطوری هرروز گلهای تازه خواهند داشت. من هم امروز برایت گل نقاشی کردهام اما تا وقتی بهت بدمش پژمرده میشوم. لکههای روی دستها و صورتم را ببین! آبی ندارم و توخالیام. در رگهایم چیزی نمیجوشد دیگر. اما خب چه میشود کرد؟ کار کردنی را باید کرد. من هم بعد از کشیدن گلهایم، تظاهر میکنم داری از تازگیشان لذت میبری.
خودم امروز گفتم که، به زبان گلهای آفتابگردان با تو سخن خواهم گفت؛ گلبرگها متمایل به تو، پرچمها خیره به تو، ساقهام راست و برگهایم آویزان، که یعنی میجویمت اما ترس ریشههایم را تغذیه میکند.
نیلوفر گلفروش گوژپشت حرفهای "گلدار" زیادی زده است: حتم دارم جای بوسههایش از دهان و گونه و سرشانههایم گل میرویَد.»
یا: قانون پایستگی عشق یعنی وقتی تو نیستی خانه پر از گلدان گل میشود، تمام باغچه را سبزی میکارم. گربه حنایی مان بچه میآورد. قفسه کتاب حسابی شلوغ میشود. یعنی باید بالاخره این همه عشق را خرج چیزی کرد.
از نقلقولها بگذریم، دیروز طاقتفرسا بود. امروز هم هست. خواهش میکنم بیخیال نشو. خواهش میکنم از پسش بر بیا. من هرروز بهت فکر میکنم و برایت گل نقاشی میکنم و تو را در ماشینت تصور میکنم و از نگاه کردن به نیمرخت و مثلث طلایی روی صورتت لذت میبرم. از نگاه کردن به دستهای کوچکت روی فرمان لذت میبرم. از شنیدن صدای گرفته و عمیق و نیماکتاوت لذت میبرم. من قول میدم هرروز بهت فکر کنم، تو فقط قول بده از پسش بربیایی.
دارم دق میکنم. دق که ندانی چیست ای خانم زیبا! هنوز روز دوم هم نیامده. احساس میکنم مردهام و تمام مال و منال و چیزهای مادی ارزشمندم را ازم گرفتهاند، مثلا کتاب گتسبی بزرگی که بهم دادی. احساس میکنم ازم گرفته شده. احساس میکنم ازم ی شده. نه! بدتر است. احساس میکنم یک تکه از خودم را انداختهام درون سطل آشغال، مثلا چشمانم را، و حالا دیگر نمیتوانم چیزی ببینم. ببین بیتو چه وضعیتی مرا دچار کرده است؟ بیتو حواسم نیست. وقتی حالم خوب بود که چیزی نمینوشتم سنگدل کوچکم! میبینی این روزها چقدر غمگینم از کاری که باید میکردم؟ در نهایت برای تو بهتر است ای عزیز دل. من چشمانم را میدهم که روزگار تو بهتر باشد، من حواسم را میدهم که تو روان سالمی داشته باشی. مبادا از من برنجی ای گلروان! ای گل در برابرت خار! ای ارغوانم!
خدایا! از گرفتن تصمیمات سخت بیزارم! جان مرا میگرفتید برایم سادهتر میبود! حال من چه کنم که ارغوانم آنجاست، و ارغوانم تنهاست؟ نکند ارغوانم بگرید؟ نکند ارغوانم درد بکشد؟
پاورقی: حالا میدونین چی جالب میشه؟ که طرف اصلا تخمش هم نباشه. یعنی از این اتفاق لذت ببره و فقط من در حال ج و و زدن باشم. اگه باشه هم خوبه اما. به خدا راضیم من بدحال بشم و اون خوب باشه. اون خوب باشه من میتونم خودم رو جمع کنم. باورم نمیشه بالاخره روزی رسید که کسی برام از خودم و زندگیم مهمتره. برام از خودخواهیم مهمتره.
درباره این سایت